موضوع انشا
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ
۹۲/۱۲/۱۲
نه صدایش را نازک می کرد و نه دستانش را ” آردی ” . . .
از کجا باید به ” گرگ ” بودنش شک میکردم ؟
وقتی به من گفتی نفهم فهمیدم که چرا باید بری . . .
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود !
از همان آب هایی که میپرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم
یه ﺷﻐﻞ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﯾﻨﺪﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻢ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻭ ﭘﺮ ﺳﻮﺩ
ﮐﻨﺎﺭ ﯾﻪ ﺑﻼﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻭﺍﯾﻤﯿﺴﻢ
ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻢ!
ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ، ﮐﻠﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﺷﻪ